چندین سال پیش، دختری نابینا زندگی می کرد که به خاطر نابینا بود از خویش متنفر بود . او از همه نفرت داشت الا نامزدش . روزی دختر رو به پسر گفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند، آن روز روز ازدواجشان خواهد بود.تا اینکه سر انجام شانس به او روی آوردو شخصی حاضرشدتا یک جفت چشم به دختر اهدا کند.آنگاه بود که توانست همه چیز ،از جمله نامزدش را ببیند.پسر شادمانه از دختر پرسیدآیا زمان ازدواج ما فرا رسیده ؟ " مراقب چشمان من باشی" نظرات شما عزیزان: |
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
| |
نام : | |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 296
بازدید کل : 95579
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1